پرهامپرهام، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

شیرین کاری های پرهام

پرهام تو فرودگاه مهرآباد

روز چهار شنبه مورخه 4 آذر ماه 1392، عمو حمید به همراه خانواده اش در حال برگشت از مشهد بودند. من و تو با هم رفتیم استقبال آنها. اولین بار بود تو را به محیط فرودگاه می بردم. عکس العملهایت برایم جالب بود.مثلا خیلی دوست داشتی هواپیما را از نزدیک ببینی که این امر امکانش نبود ولی تو سالن انتظار، ماکتی از هواپیما وجود داشت که با چشمهای تیز بینت ان را دیدی و سریع رفتی و مشغول تماشاش شدی. یادم باشه وقتی بزرگ شدی یک هواپیما برات بخرم بابا ...
9 دی 1392

برف زمستانی و شادی پرهام

روز پنج شنبه مورخه 14 آذر ماه 92 وقتی از خواب بلند شدی بهت گفتم: پرهام برف آمده. خیلی خوشحال شدی و سریع رفتی پشت پنجره و نگاه کردی. بعد هم گفتی که می خوام برم بیرون و برف بازی بکنم. سریع آماده ات کردم و فرستادمت بیرون و خودم نیز پشت سرت بلافاصله امدم و دیدم که از دیدن برف خیلی خوشحالی و شروع کردی به زدن بابا با گلوله های برف . بابا فدات بشه که این قدر از برف و برف و برف بازی خوشت می آید.           ...
17 آذر 1392

اعتماد به نفس پرهام

روز جمعه مورخه 17 مهر ماه 1392 تو را برده بودم پارک الغدیر. ازم خواستی که سوار ماشین برقیت بکنم. هنگامی که خواستم سوارت کنم، مسئول مربوطه گفت که خودت نیز باید کنارش بشینی ولی تو مخالفت کردی و گفتی که می خوام تنها سوار بشم. آن آقا به من گفت خطرناک است و از من خواهش کرد که خودم کنارت بشینم و ادامه داد که این بچه پاش به پدال گاز نمی رسد و از طرف دیگه احتمال داره به ماشینهای دیگه بزنه. من بهش گفتم نگران نباش، پسر من فوق العاده اعتماد به نفسش بالاست و بلد است چی کار کند و در نتیجه ان آقا قبول کرد که تنها سوار بشی. وقتی سوار شدی بهت گفتم پرهام اگه به ماشینهای دیگه نزنی و خوب رانندگی کنی، برات یک جایزه می خرم. ان قدر قشنگ ماشین سواری کردی که مسئول ...
27 آبان 1392

روز بازگشایی مدرسه در اول مهر ماه 1392

شروع سال تحصیلی جدید بر تو مبارک باد عزیز دل بابا. اولین قدم اصلاح موهات و آماده کردنت برای  آغاز سال تحصیلی می باشد: (بقیه عکسها در ادامه مطلب، بابا جون لباسهای مدرسه تو را به همراه تعدای دیگر از دانش آموزها نداده بودند و در نتیجه مجبور شدی با لباسهای معمولی خودت بری مدرسه)   ...
13 مهر 1392

پرهام و کارهای عجیب و غریب

درختهای پشت آپارتمان را به خاطر تاثیرش بر روی تلویزیون قطع کرده بودم. با هم رفته بودیم باغچه برای انجام کاری. هنگام برگشت به جای این که مثل بابا از مسیر مستقیم بیایی بالا، از روی درختها داشتی می آمدی بالا. آخه من بهت چی بگم که همه کارهات عجیب و غریب است عزیز دل بابا ...
16 شهريور 1392